داشتم دمنوش درست میکردم برای خودم, نگاهم افتاد روی دستام, دیدم چه رنگش عوض شده, به لطف آفتاب و استخر رو باز, یه لبخند کمرنگی نشست روی لبهایم, این رنگ لاک با حالت برنزهی رنگ دستام, خوش ترکیبش کرده, اما یه آهی از ته دل کشیدم, و حواسم دادم به دمنوش, دقت کردم, هیچوقت تو زندگیم آنقدر این دمنوشها رو نیاز نداشتم, هر چی باشد از کسیه کسیه قرص خوردن بهتر است, برای من که کاری دارم پر از تمرکز و حواس جمع, پس بهتر است با این دمنوشها مهربانی کنم, فعلن نیمی از زندگیم به آنها و اثر کردنش در من بستگی دارد.
* تیتر : از وقتی که از کنار تو رفتهام
رفتهام
و هنوز به خود نیامدهام
رفتهام
و هنوز به خود نیامدهام
وقار نعمت پور
0 comments:
Post a Comment