من اما
نبايد به اين خواب عميق
فرو ميرفتم.
داشتم رانندگي ميكردم پشت چراغ قرمز عباسآباد نگاهم افتاد به ماه، ديدم تا حالا ماه به اين نزديكي و كاملي نبوده يا من دقت نكرده بودم. ماه قشنگ من.
پرنده نيستم
اما از قفس بدم ميآيد
دلم ميخواهد آفتاب كه سر ميزند
پرندگان همه از شادي بال در بياورند.
به زندگي خودم فكر كردم توي اين يكسال مثل اين فيلم، كلي از دست دادم، كلي چيزهاي كه با زحمت بدستشان آورده بودم، دونه دونه مثل ماهي از دستام سُر خوردن و افتادن...
و تنها بودم
مثل ماه
كه كوتاهتر از تنهايي من
ديواري نيافته بود.
* شعر از عباس صفاري
0 comments:
Post a Comment